عشقم آرمان عشقم آرمان، تا این لحظه: 12 سال و 4 ماه و 24 روز سن داره

نفس ماما

تولدت مبارک عشقم

گل پسر من ؛تنها  مرد زندگی من ؛تنها کسی که نفسم به نفسش بنده ؛تنها کسی که حاضرم جونمو براش فدا کنم امروز تولدشه ؛هم خوشحالم هم ناراحت ؛ناراحتیم از اینه که ب خاطر شرایط بد روحیم اصلا نتونستم تولد مفصلی برات بگیرم با اینکه از پارسال تا الان هدفم این بود یه تولد سه سالگی تم باب اسفنجی برات بگیرم اما نمیدونستم امیال همچین وضعیتی دارم  اما برات ی جشن کوچیک میگیرم کیی هم دعوت نکردم بین من و تو خاله های گلت عکسای  تولدت هم بعدا میزارم اما آرمانی بهت قول میدم اگر انشالله تا سال دیگه خدا عمری داد برات یه تولد تم دلر توپ و باحال بگیرم مثل تولد یکسالگیت مامانی همینجا بهت قول داد .راستی بابا بزرگ و مامان جون برات ماشین کنترلی خریدن خاله ی...
16 آذر 1393

بدون عنوان

 این حرف سیمین دانشور قشنگه که میگه : هر وقت و ساعت که ﻓﻬﻤﯿﺪﮮ ﺑﺎ ﺣﺮﻑ ﻫﺎﯾﺖ ﻓﻘﻂ ﺑﺎﯾﺪ ﺩﻝ " ﯾﮏ "زنﺭﺍ ﺷﺎﺩ ﮐﻨﮯ ﻫﺮ ﻭﻗﺖ ﻓﻬﻤﯿﺪﮮ که ﻓﻘﻂ ﺑﺎﯾﺪ ﺑﺮﺍﮮ " ﯾﮏ زن " ﻣﺮﺩ " ﺑﺎﺷﮯ ﻫﺮ ﻭﻗﺖ ﻓﻬﻤﯿﺪﮮ ﺯﻥ " ﺗﮑﯿﻪ ﮔﺎﻩ " ﻣﯿﺨﻮﺍﻫﺪ ﻫﺮ ﻭﻗﺖ ﻓﻬﻤﯿﺪﮮ زن " ﺗﻮﺟﻪ " ﻣﯿﺨﻮﺍﻫﺪ ﻫﺮ ﻭﻗﺖ ﻓﻬﻤﯿﺪﮮ ﻋﺸﻘﺖ ﺑﺎﯾﺪ " ﭘﺎﮎ " ﺑﺎﺷﺪ ﻫﺮ ﻭﻗﺖﻓﻬﻤﯿﺪﮮ ﻭﻗﺘﯽ زنى ﺑﻪ ﺗﻮ ﺍﺟﺎﺯﻩ ﮮ ﺑﻮﺳﯿﺪﻥ ﺩﺍﺩ ﺑﺎﯾﺪ ﺑﺎ " ﻋﺸﻖ " ﭘﯿﺸﺎﻧﯽ ﺍﺵ ﺭﺍ ﺑﺒﻮﺳﮯ ﻧﻪ ﺑﺎﻫﻮﺱ ﻫﺮ ﻭﻗﺖ ﻓﻬﻤﯿﺪﮮ ﺩﻝ " ﮐﺎﺭﻭﺍﻧﺴﺮﺍ " ﻧﯿﺴﺖ ﻫﺮ ﻭﻗﺖ فهمیدى زن شکننده و حساس است انوقت میتوانى نام خودت را بگذارى " مرد "    
1 آذر 1393

بدون عنوان

خیلی خستم خیلی حال روحیم خرابه داغونم از درون همش دنبال پاسخ هایی برای هزاران سوالی که در ذهنم ایجاد شده میگردم آخه چی شد؟چرا من؟ منی که تو زندگی هیچی براش کم نگذاشتم انقدر تو زندگی به خاطرش کوتاه اومدم کوتاه اومدم که اخرش دیگه برریدم تقصیر از خودمه انقدر زیاد محبت کردم انقدر بالا بردمش انقدر بالا بردمش که دیگه دست خودمم بهش نرسید دیگه وبلاگ نویسی تعطیل تا اوضاع روحیم مساعد بشه  
28 شهريور 1393

پایان زندگی من و پدرت

یعنی یه روزی میاد من دوباره آدم سرحال و خوشحالی بشم؟ نمیدونم چرا انقدر تنبل شدم. بد خواب شدم. مریض شدم. بی حوصلم خیلیییی زیاد. یه بغض هست همیشه آماده ترکیدنه   عاشق یه آدم اشتباهی شدن خیلی درده حالا میفهمم که همیشه خودمو گول زدم حالا خداروشکر بعد 4سال و نیم میبینم  که هیچوقت منو نمیخواست شنیدم میگن از آدمی که به دلتنگیات میگه گیر دادن و به بی توجهیاش میگه اعتماد داشتن باید دوری کرد... این دقیقاً رابطه ما بود..همیشه جدا بودیم همیشه ی خدا تنها بودم خسته شدم ازین بی کسیا. دلم میخواد وقتی سرمو میزارم رو بالشت یکی از ته دل بهم شب بخیر بگه یکی باشه تو زندگیم دیگه آفتاب گرمم نمیکنه. دیگه موسیقی آرومم نمیکنه. هیچی دیگه فایده ای...
28 شهريور 1393

آ رمان غرغرو

  از صبح داری گریه میکنی نمیدومم چته هرکاری میکنم یه ده دقیقه اروم میشی دوباره شروع میکنی واقعا کلافه شدم دیگه خودت گفتی بریم پارک و اوردمت پارک روبه رو خونمون یکم بازی کنی تا تو پارک بودی خوب بود وای وقتی اومدیم خونه باز شروع کردی انشالله امشب بخیر بگذره فردا هم میریم اهواز انشالله ...
30 بهمن 1392

24 و 25 ماهگی زلزله

سلام پسر گلمم ببخش خیلی وقته سر نزدم به وبلاگت و خیلی از مطالبو ننوشتم اتفاقات خوب بد چندین بار حسابی مریض شد سرما خوردی و .... خیلی ماشالله هزار ماشالله شیطون شدی شبا ساعت 2 یا 3 میخوابی من دیگه حالی برام نمیمونه بخوام بیام وبلاگت صبحم ده یازده بیداری دیگه باید به تو برسم تا وقتی هم بیداری نمیشه بیام سراغ تبلت یا لب تاب شیطون من  خیلی هم شیرین زبون شدی دیگه قشنگ حرف میزنی بعد تولد دوسالگیت یکدفعه شروع کردی به حرف زدن اونم چه شیرین از عسل شیرینتر گلمممممم  خودت غذاتو میخوری دنت و میود و میان وعده هات رو که اصلا من کمکت نمیکنم برا خوردن نهار شام صبحانتو یه کوچلو یادت میدم چ طور قاشق رو بگیری اولش و بعد خودت مشغول م...
26 بهمن 1392

عکسهای جشن تولد و عکسهای دوسالگی

شیطون من اصلاااااااااا نگذاشتی تو تولدت ازت عکس بگیریم وای خیلی اذییت کردی تا دوربین رو میدیدی فرار میکردی حالا خوب شد مهمان زیاد نداشتم و تم دار برات نگرفتم به کل ضدحال میخوردم انشالل سال دیگه تم دار برات میگیرم عزیزمممممممم               بابا رضا سه تا کاد داد بهت یه ماشین شارژی یه سرسره و پانصد هزار تومان نقد  از سرسره خیلی خوشت اومد تا اونجایی که بردمت دستشویی بشورمت و بعدش که شستمت یکدفعه فرار کردی اومدی بیرون بدون پوشک و شلوار رفتی سرسره بازی     ...
25 آذر 1392
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به نفس ماما می باشد