24 و 25 ماهگی زلزله
سلام پسر گلمم ببخش خیلی وقته سر نزدم به وبلاگت و خیلی از مطالبو ننوشتم اتفاقات خوب بد چندین بار حسابی مریض شد سرما خوردی و .... خیلی ماشالله هزار ماشالله شیطون شدی شبا ساعت 2 یا 3 میخوابی من دیگه حالی برام نمیمونه بخوام بیام وبلاگت صبحم ده یازده بیداری دیگه باید به تو برسم تا وقتی هم بیداری نمیشه بیام سراغ تبلت یا لب تاب شیطون من خیلی هم شیرین زبون شدی دیگه قشنگ حرف میزنی بعد تولد دوسالگیت یکدفعه شروع کردی به حرف زدن اونم چه شیرین از عسل شیرینتر گلمممممم خودت غذاتو میخوری دنت و میود و میان وعده هات رو که اصلا من کمکت نمیکنم برا خوردن نهار شام صبحانتو یه کوچلو یادت میدم چ طور قاشق رو بگیری اولش و بعد خودت مشغول میشی دیگه برا خودت مردی شدی این مدت از شیر گرفتمت خیلی اذیت شدیم هم من هم تو مرتب نصف شب از خواب بیدار میشدی و گریه تا صبح الان بهتر شدی اما در طول روز هی یادت میاد میای سراغم و من کلی باهات بازی میکنم تا فراموش کنی گلم تا بیدار نشدی شروع کنم به گذاشتن چنتا از عکسای پسر گلممممم نمیدونم چرا هرچی بین عکسها فاصله انداختم باز بهم چسبسدن