عشقم آرمان عشقم آرمان، تا این لحظه: 12 سال و 4 ماه و 25 روز سن داره

نفس ماما

شیرین کاری های آرمانی

آرمانی مامان خیلی شیطن شدی هرچه قدر بگم کمه البته خونه خودمون بهتری آرومتری اما وقتی میریم خونه بابایی ( بابای من ) خداییش زلزله میشی نمیدونم چرا ؟؟؟؟؟همه چی رو بهم میریزی میشکونی خاله هات رو گاز میگیری اذییت میکنی وقتی میگم تو خونه خودمون اصلاااااااااااااا اینجور نیستی تعجب میکنن تا به حال نشده مهمانی جایی بریم و گل پسر من خرابکاری نکرده باشه تو شکوندن استادی شدی برا خودت اما در کل خیلی شیرین شدی مدام میای منو میبوسی صدام میکنی ماما ماما منم میگم جانم مثلا نشونم میدی چه کارتونی داری میبینی یا اسباب بازی هاتو نشونم میدی بابای هم تا از سر کار میاد ذوق میکنی صدا مزنی بابا با بابا و میری بغل بابایی بوسش میکنی یاد گرفتی مسواک کنی اما...
28 خرداد 1392

18 ماهگی آرمانی

سلام نفسم ١٦ خردادماه ١٨ماهگیت تموم شد عسلم ... تمام آرزوی من بزرگ شدن تو وشکوفا شدنت در بهترین شرایط است .عزیزم تو برای ما تمام دنیایی .همیشه خندان وشاد بمان چون ما با دیدن چهره شادت همیشه جوان میمانیم ١٨ماه است زندگی ام زیباتر شده است واحساسم شیرین تر ١٨ماه است لبانم خندان تر شده است ودلم شادتر ١٨ماه تمام است فرشته ای درکنارم است ولحظه به لحظه با همیم .فرشته ای پاک وبی آلایش که باهم نفس میکشیم .با هم میخندیم .باهم گریه میکنیم .با هم بازی وشادی میکنیم وبا هم عاشقانه همدیگر را در آغوش میکشیم . ١٨ ماه است مادر شده ام وبا تمام وجودم به گل باغ زندگی ام عشق می ورزم . چه قدر زیباست این دقایق با هم بودن ودرکنارهم خ...
28 خرداد 1392

روزت مبارک بهترین پدر دنیا

فرقی نمی کند چطور بودنش, دور یا نزدیک بودنش, پیر و جوان بودنش, خندان و اخمو بودنش . همین که هست دلگرمی من را کافیست ... صدای گامهای پدر به من آرامش میدهد حتی زمانی که با صدای عصایش همخوانی میکنند دوستت دارم ای مهربان، پر صلابت، پــــــــــــدر ♥♥ روزت مبــــارک پ ـــــــ در ♥♥          ...
6 خرداد 1392

17 ماهگیت مبارک

سلام نفسی من زندگی من هستی من هفده ماهگیت مبارک عشق مامان خیلی زیاد دوست دارم  راستی گل پسر من دوتا دندون دیگت جونه زد الان اگر اشتباه نکنم 13 یا 14 تا دندون داری البته شاید هم بیشتر اخه نمیزاری ببینم تا دستام میشورم میام بزارم رو اثت دهنتو محکم میبندی یا مامانی رو گاز میگیری و خوشت میاد انگار نه انگار که  مامان دردش میاد خب بگذریم از شیطونیا بگم ماشالله هزار ماشالله برا خودت زلزله ایی شدی 9 ریشتر غیر قابل کنترل یه کارایی میکنی آدم از تعجب شاخ در میاره چند روز پیش خونه بابایی بودیم یه لحظه تلفن زنگ زد رفتم جواب دادم مامانی هم حواسش به تو نبود تا تلفن قطع کردم اومدم سراغت نبودی همه جارو...
23 ارديبهشت 1392

مادرم روزت مبارک

مادر اي لطيف ترين گل بوستان هستي تو شگفتي خلقتي تو لبريز عظمتي تو را دوست دارم و مي ستايمت ! دست بر دعا بر مي دارم و از خداي يگانه برايت برکت,رحمت و عزت مي طلبم .   ...
11 ارديبهشت 1392

16 ماهگی نفسم

من قربون حرف زدنت برم الهی الان نفس من ١٦ ماهگیرو تموم کرده و پا تو ١٧ ماهگی گذاشته روز به روز شیرینتر میشی و کلمات جدید تر یاد میگیری عشقم هفته گذشته که بردمت دکتر حیلی از دکتر ترسیدی همش گریه میکردی نگذاشتی وزنت کنه برا همین تو خونه که وزنت کردم ١٣ کیلو بودی انشالله که درست باشه من خیلی نگران وزنت بودم اخه خیلی این مدت مریض شدی و بدغذا شدی اما خدارو شکذ الان نفسم خوبه خوبه خب یکسری از لغات که بلدی رو بنوبسم توتور =موتور تاتا =تاب تاب عباسی که میخونیم برات میگی تاتا تجا =کجا پیزا =پیتزا آب ...این چیه...بخواب...پا...دست... ویززززززززز = زنبور ماااااااااو =گربه ...
3 ارديبهشت 1392

عکسهای مسافرت نوروز و 16 ماهگی

سلام قشنگم الان که دارم مینویسم لالا کردی امروز صبح زود بیدارت کردم اخه نوبت دندانپزشکی داشتم باید همراه خودم میبردمت کسی نبود ازت نگه داری کنه برا همین اذیت شدی گلم ببخشید الانم تا خوابیدی عکسهای سفرمون رو بزارم البته زیاد عکس نگرفتیم اخه هوا سرد بود شما هم همش مریض بودی و بیرون نرفتیم فقط یکی دوبار رفتیم بیررون عید خوبی نبود حالم حسابی گرفته شدددددددددددددددددددددددددددددددددددددد عکسای سفره هفت سین هم الان ندارم خونه بابا بزرگ هستن اونارو انشالله بعدا میزارم اینجا تو فرودگاه همش گریه میکردی حالت بد بود نزاشتی یه عکس خوشگل با هفت سین بندازی اینجا هم از...
3 ارديبهشت 1392

اتفاقات بد 1392

من با کلی تاخیر اومدم وبلاگت رو آپ کنم از اواخر اسفند تا الان اصلا وقت نکردم بیام گلم برا همین عکسای سفره هفت سین و عکسهای مسافرتت رو چند روز دیگه که وقت کنم میزارم نزدیک به یکماه هست همش مریض هستی اواخر اسفند تا ٧ فروردین دوهفته  همش تب داشتی و بالا میوردی کلی دکتر بردمت آمپول زدی خیلی بیتابی میکردی بد اخلاق شدی خیلی اذیت شدیم هم من هم خودت هم بابا بزرگ و عزیز دیگه میخواستم برنامه سفرمون رو کنسل کنم اما دلم نیومد بابامازیار هم دلش میخواست عید شمال باشه کنار خانوادش خلاصه ٧ فروردین با کلی تاخیر هواپیما ( پدرم درومدددددد) رفتیم سمت رشت دوهفته اونجا بودیم چند روز اول خوب بودی تبت پایین او...
28 فروردين 1392
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به نفس ماما می باشد