عشقم آرمان عشقم آرمان، تا این لحظه: 12 سال و 3 ماه و 25 روز سن داره

نفس ماما

آ رمان غرغرو

  از صبح داری گریه میکنی نمیدومم چته هرکاری میکنم یه ده دقیقه اروم میشی دوباره شروع میکنی واقعا کلافه شدم دیگه خودت گفتی بریم پارک و اوردمت پارک روبه رو خونمون یکم بازی کنی تا تو پارک بودی خوب بود وای وقتی اومدیم خونه باز شروع کردی انشالله امشب بخیر بگذره فردا هم میریم اهواز انشالله ...
30 بهمن 1392

24 و 25 ماهگی زلزله

سلام پسر گلمم ببخش خیلی وقته سر نزدم به وبلاگت و خیلی از مطالبو ننوشتم اتفاقات خوب بد چندین بار حسابی مریض شد سرما خوردی و .... خیلی ماشالله هزار ماشالله شیطون شدی شبا ساعت 2 یا 3 میخوابی من دیگه حالی برام نمیمونه بخوام بیام وبلاگت صبحم ده یازده بیداری دیگه باید به تو برسم تا وقتی هم بیداری نمیشه بیام سراغ تبلت یا لب تاب شیطون من  خیلی هم شیرین زبون شدی دیگه قشنگ حرف میزنی بعد تولد دوسالگیت یکدفعه شروع کردی به حرف زدن اونم چه شیرین از عسل شیرینتر گلمممممم  خودت غذاتو میخوری دنت و میود و میان وعده هات رو که اصلا من کمکت نمیکنم برا خوردن نهار شام صبحانتو یه کوچلو یادت میدم چ طور قاشق رو بگیری اولش و بعد خودت مشغول م...
26 بهمن 1392

عکسهای جشن تولد و عکسهای دوسالگی

شیطون من اصلاااااااااا نگذاشتی تو تولدت ازت عکس بگیریم وای خیلی اذییت کردی تا دوربین رو میدیدی فرار میکردی حالا خوب شد مهمان زیاد نداشتم و تم دار برات نگرفتم به کل ضدحال میخوردم انشالل سال دیگه تم دار برات میگیرم عزیزمممممممم               بابا رضا سه تا کاد داد بهت یه ماشین شارژی یه سرسره و پانصد هزار تومان نقد  از سرسره خیلی خوشت اومد تا اونجایی که بردمت دستشویی بشورمت و بعدش که شستمت یکدفعه فرار کردی اومدی بیرون بدون پوشک و شلوار رفتی سرسره بازی     ...
25 آذر 1392

تولدت دوسالگیت مبارک نفسم

دو سال پیش همین موقعها بود که به این دنیای پر هیاهو قدم گذاشتی ....و من برای اولین بار بعد از 9 ماه انتظار..... 9 ماه پر از شور و شوق دیدار .....9 ماه پر از فراز و نشیب که  تو رو در وجودم پروروندم ... بالاخره توی یک صبح زیبای  آذر ماه در آغوشت گرفتم. با همه وجود بوسیدم و بوییدم و محو تماشات شدم... دو سال از اون روزها گذشت و من هر روز عاشقانه تر به تماشای رشد و بالندگی تو میشینم...عزیز دلم... پسر خوب و دوست داشتنی من... عشق کوچولوی من تولدت مبارک.....! برات ازخدا یک عمر سلامتی و شادی و سعادت  میخوام. یک دنیا مهربونی و برکت و آرامش و عشق برای همه لحظه هات..... .آرمان من .....همه آرزوهای خوب دنیا مال تو عزیزترینم .....! ...
16 آذر 1392

22 و 23 ماهگی

گلم ببخش خیلی وقت میشه سر نزدم اخه خیلی تو این مدت مریض شدی بعدشم که مسافرت رفتیم شمال الانم که برگشتم باز مریض شدی  این بار سرما و وخوردی حسابی بداخلاق شدی در میخوابی صبح زود بیدار میشی تو غذا خوردن اذیت میکنی انشالله زودی خوب بشی و انقدر مامانی رو اذیت نکنی  خب یکم از شیطنتت بگم که خدامیدوه هرچه قدر بگم کم گفتم که چقدر شیرین زبون شدی خیلی قشنگ حرف میزنی از یک تا پنج رو قشنگ میشماری از خواب که بیدار میشی  میایی سیدی شرک یا شیر شاه رو بر میداری میزاری تو دستگاه  میشینی رو مبل میبنی اصلا هم از من کمک نمیخوایی روزی صد بار این سیدی های تکراری رو باید با تو ببینم و گرنه سرو صدات در میاد مدام میخوایی باهات بازی کنم ...
3 آذر 1392

21 ماهگی عشق ماما

سلام گل قشنگم ببخش که با تاخیر فراوان اومدم به وبلاگت سر بزنم اخه یه یک ماهی مهمون داشتم مامانبزرگت از شمال اومده بود و اصلا وقت نمیشد بیام گلم ٢١ ماهگیت هم به پایان رسید و وارد ٢٢ ماهگی شدی چیزی تا دوسالگیت نمونده وای خدای من خیلی زود گذشت  خیلی ....آرمانی راستی اینکه از شیر گرفتمت اما خیلی بداخلاق شدی همش گریه بی تابی موهاتو میکمدی مژه چشماتو میکندی سرتو میکوبیدی به زمین  یا دیوار من یک ماه دقیق ٣٠ روز بهت جی جی ندادم البته تو هم یه دوسه بار فقط اسمشو اوردی منم فکر نمیکردم این حالت عصبیت برا جی جی باشه تا اینکه یه شب خواب بودم بیدار شدم دیدم داری گریه میکنی خیلی گریه کردی میگفتی جی جی التماسم میکردی خوابوندمت به زور و زحمت منم ...
1 مهر 1392

آرمان 20 ماهه

سلام قشنگ ماما ببخش خیلی دیر به وبلاگت سر میزنم آخه خیلی شیطون شدی نمیزاری که  الانم ساعت ٦ صبحه دارم مینویسم گفتم تا لالا کردی بیام وبلاگتو یه سر بزنم قشنگ ماما پا تو ٢١ ماه گذاشتی برا خودت مردی شدی  کوچولووی من از شیطنتات بگم که پدر این فریزر مارو در اوردی هی میری سراغغ فریزر بازش میکنی میگی بستنی من یه دونه بهت میدم اما تو که قانع نیستی همش جیغ داد فریاد لج بازی میکنی که بستنی بخوری اخه قند عسلم بیشتر از یه دونه برات ضرر داره اگر نمیدم و اشکای نازت زودی سرازیر میشن منو ببخش به خاطر سلامتیت نمیتونم بیشتر از یه دونه بهت بستنی بدمممم دیگه مامانی رو اذیتت نکن خیلی شیطنتت زیاد شده همراه با گریه های بددد وای وای مخصوصا شب موقع خواب د...
27 مرداد 1392

ناراحتی ماما به خاطر دندون و دست آرمانی

گل قشنگم چند وقت پیش انگشت شصت دست چپت به خاطر شیطنتت کج شد و آسیب دید الان سه تا دکتر گفتن باد عمل کنی که من نمیتونم بفرستمت اتاق عمل خلاصه نوز این ماجرا تموم نشده بود که مشکل دندونات پیش اومد وقتی برات مسواک میزدم حس کردم دوتا دندون بالاییت شکسته بردمت دندون پزشک اطفال گفت سه تا دندون پوسیده داری به خاطر خوردن شیر مادر در طول شب اینجور شدی و باید اول از شیر بگیرمت و بعد بیهوشت کنن که دندونات درست کنی وای خدا بگی من چه قدر گریه کردم اخه هم نمیتونم بفرستمت دوبار بیهوش بشی هم اگر درست نکنم دندوناتو ممکنه کامل بشکنه و به درد برسه و گل من اذییت بشه الان اولین کار اینه که یهده روز میشه از شیر گرفتمت انگار یه چیزی گم کردم فک نمیکردم هم من هم تو...
6 مرداد 1392

نوزده ماهگیت مبارک

عسلم نوزده ماهگیت مبارک  ماشالله  شیطون شدی خیلی بعضی شبا که از دست کارات گریه میکنم دیر میخوابی اذیت میکنی باید بدوم دنبالت تا غذا بخوری خلاصه حسابی من رو اذییت کردی خیلی هم وابسته شدی هیچ جا نمیتونم برم همش باید جلو چشم پسرم باشم    به اندازه که شیطون شدی شیرین هم شدی مرتب میایی میگی ماما ماما منم میگم جان جانم میایی محکم منو میبوسی کلا این روزا همه رو خیلی میبوسی مخصوصا وقتی چیزی بخوایی برات انجام بدیم  یا ببینی کسی داره چیزی میخوره میایی میبوسیش تا بهت بدن بخوری  یه سیاستی داری ای شیطون تا ببینی کسی خوابیده انگشتت رو میزاری رو دهنت میگی هیس هیس یعنی همه ساکت باشیم وقتی باباجون بابا من میاد از سر کار دستش رو میگیر...
20 تير 1392
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به نفس ماما می باشد