عشقم آرمان عشقم آرمان، تا این لحظه: 12 سال و 5 ماه و 1 روز سن داره

نفس ماما

شیرین کاری های آرمانی

1392/3/28 6:50
نویسنده : مامانی
432 بازدید
اشتراک گذاری

آرمانی مامان خیلی شیطن شدی هرچه قدر بگم کمه البته خونه خودمون بهتری آرومتری اما وقتی میریم

خونه بابایی ( بابای من ) خداییش زلزله میشی نمیدونم چرا ؟؟؟؟؟همه چی رو بهم میریزی میشکونی خاله

هات رو گاز میگیری اذییت میکنی وقتی میگم تو خونه خودمون اصلاااااااااااااا اینجور نیستی تعجب میکنن تا به

حال نشده مهمانی جایی بریم و گل پسر من خرابکاری نکرده باشه تو شکوندن استادی شدی برا خودت

اما در کل خیلی شیرین شدی مدام میای منو میبوسی صدام میکنی ماما ماما منم میگم جانم مثلا نشونم

میدی چه کارتونی داری میبینی یا اسباب بازی هاتو نشونم میدی بابای هم تا از سر کار میاد ذوق میکنی

صدا مزنی بابا با بابا و میری بغل بابایی بوسش میکنی یاد گرفتی مسواک کنی اما خب به تنهای نه با کمک

من تا میبینی دارم مسواک میزنم گریه میکنی که مسواکتو میخایی وقتی میبرمت wc بشورمت خودت

شامپو بدنتو میدی بهم که پاتو با شامپو بشورم  عاشق آب بازی کرن هستی اما هرجا جز حمام بکشنت

اما حمام نبرنت انقدر گریه میکنی که خدا میدونه از این موضوع ناراحتم  چند ماه گذشته که سرما خوردی

شدید مجبور شدیم آمپول برات بزنیم از اون موقع گیر دادی تو خونه همه رو آمپول میزنی دقیقا وقتی

بهت میگم آرمان آمپولت بزنیم میری میخابی یکم پوشکتم میدی پایین که مثلا آمپولت بزنیم عسل شیرینم

وقتی میخوام پوشکت رو عوض کنم اون دستمال زیرت رو میندازی رو خودت همش به من میگی عیبه عیبه

جدیدا آقا خجالتی شده نمیزاره مامانی پوشکش رو عوض منه اخه جوجه تو از کجا میدونی عیبه نفسمم

مورچه تا رو زمین ببینم با دستمال کاغذی میگیرم که یه وقت نیاد سراغت حساس شدم رفتیم خونه بابا

اونجا رو سرامک یه مورچه دیدی بدو بدو دستمال کاغذی اوردی برش داشتی مامانی کلی تعجب کرد

یا تا ببینی کسی داره گریه میکنه بش میگی نازی و براش دستمال کاغذی میاری چند روز پیش هم

داشتی کارتون میدی عطسه کردی دویدی دستمال کاغذی اوردی بینی تو پاک کردی کلی ذوق کردم

تو آشپز خونه مرتب میبی برات با بلندر حلیم یا عدسی میکس میکنم رفتیم خونه مامانی رفتی سراغ

کشو آشپزخونه بلندر مامانی رو در آوردی و از خودت هم صدا در میوردی یعنی صدای دستگاهه این

شیرین کاریت منو میکشهههههههههههههه نفسی من عسل من عاشق این کاراتم بخدااااااااااااااااااااا

تا پرچم ایران میبینی به خاطر اون آرم الله وسط همش میگی الله الله یا مسجد که میبینی دستات میبری

بالا میگی الله حتی وقتی صدای قراان خوندن بشنوی یا صدا اذان دستات میبری بالا میگی الله الله دیگه

ول کن نیستی از گربه سگ و .. نمیترسی اما از جوجه خیلیییییییییییییییییییییییییی میترسی منم کلی

میخندم بهت وقتی جوجه میاد طرفت و فرار میکنی خودتو پرت میکنی بغلم خداییش نه اینکه پسرم باشی

نه اما هزار ماشالله خیلی باهوشی قبل عید دایی خونه مامانی بود ما هم بودیم یه بچه عنکبوت رو سقف

بود دایی با لوله جارو برقی گرفتش تو هم دیدی تا گذشت الانه که دایی اومد دویدی لوله جارو برقی

اوردی به طرف سقف تلاش میکردی بلندش کنی هنوز تو خاطت مونده عزیز دلم ماشالله باهوشییی

تو خوردنیا عاشق خوردن نون انگور هستی دنت بستنی عروسکی خیلی دوست داری خرما مرتب بهت

میدم هر روز هم شربت خاکشی و تخمه شربتی برات درست میکنم میخوری مخصوصا تو این 55 درجه

گرما لازمته مرتب بخوری آب بدنت کم نشه مامان شیرین کاریات زیاده انشالله بقیشو بعدا برات مینویسم

گلمممممم بوسسسسسسسسسسس

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (4)

سیاکیا
28 خرداد 92 18:23
واییییییییییی بالاخره منم تونستم یه نظر بزارم هیچ وقت باز نمیشد این قسمت واسم وای احلام ماشالا شیرین شده حسابی ارمان زنده باشه خسیسسسسسسسسسسس یه دوهنه فقط یه دونه عسک میزاشتی خوبببببببببببببببب
منا مامان سودا
31 خرداد 92 8:06
اي جانم وقتي ميخوندم مطالب رو باورم نميشد ميگفتم دامادم چقدر بزرگ شده ماشالله .لايك مريم خسیسسسسسسسسسسس یه دوهنه فقط یه دونه عسک میزاشتی خوبببببببببببببببب
مامان سامیار
31 خرداد 92 22:28
ماشالا به آرمان جونی با شیرین کاریاش باهوشه خاله ایشالا هیچ وقت مریض نشی عزیزم بوس برای مامانی وپسرطلا
ازاده مامان هانا
1 تیر 92 0:04
ای جووووووووووووووووووووووون چرا من عکسای پسریتو ندیده بودمممممممممممممممممممممم عشقموووووووووووووووو. عاشقشم
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به نفس ماما می باشد