اتفاقات بد 1392
من با کلی تاخیر اومدم وبلاگت رو آپ کنم از اواخر اسفند تا الان اصلا وقت نکردم بیام گلم
برا همین عکسای سفره هفت سین و عکسهای مسافرتت رو چند روز دیگه که وقت کنم
میزارم نزدیک به یکماه هست همش مریض هستی اواخر اسفند تا ٧ فروردین دوهفته
همش تب داشتی و بالا میوردی کلی دکتر بردمت آمپول زدی خیلی بیتابی میکردی بد
اخلاق شدی خیلی اذیت شدیم هم من هم خودت هم بابا بزرگ و عزیز دیگه میخواستم
برنامه سفرمون رو کنسل کنم اما دلم نیومد بابامازیار هم دلش میخواست عید شمال
باشه کنار خانوادش خلاصه ٧ فروردین با کلی تاخیر هواپیما ( پدرم درومدددددد) رفتیم
سمت رشت دوهفته اونجا بودیم چند روز اول خوب بودی تبت پایین اومد اما دوتا دختر
عموهات به شدت سرما خورده بودن و گل من دوباره مریض شد ایندفعه بد جور مریض
شدی ریه هات وحشتناک عفونت کرد گوشت هم عفونت کرد خیلی حالم گرفته شد تو
سفر همش میگفتم ای کاش نمیرفتیم شمال هوا هم خیبی زیاد سرد بود خلاصه ما تا
٢١ فروردین اونجا بودیم ٢١ صبح پرواز بهدسمت اهواز داشتیم ساعت ٨ صبح کلی نگه
داشتن مارو تو فرودگاه هی میگفتن یک ساعت دیگه دوساعت دیگه پرواز انجام میشه
منو تو خیلی اذییت شدیم تا بلاخره ساعت ٨ شب اعلام کردن کنسله سر و صدای همه
بالا رفته بود یه دعوایی راه افتاد ما هم مونده بودیم چه کنیم باید یک هفته دیگه صبر
میکردیم تا پرواز بعدی اما بابا مازیار که باید سر کار میرفت امکان موندن نبود همون شب
یه ماشین تا اهواز دربست کردیم ٢٠ ساعت تو راه بودیم خیلی خیلی خیلی سخت بود
یعنی تو عمرم سفر به این افتضاحی نرفته بودم مریضیت و کنسل شدن پرواز حسابی
حالمونو گرفت خلاصه رسیدیم اهواز مستقیم رفتیم خونه مامان جون یه هفته میشه
خونه مامان جون هستیم تا پسرم بهتر بشه نه غذا میخوری نه داروهاتو میخوری گلم
بردمت یه دکتور دیگه کلی دارو داد داروهارو نشونش دادم وقتی از داروخانه گرفتیم
بعدش چنتا امپول زدی اومدیم خونه تا داروهارو میدادم بخوری بالا میوردی خفه مشدی
چند روز اینحالت بودی تا دوباره بردمت دکتر فهمیدیم یا خدا داروخانه شربت اشتباهی
داده بهت دکتر هم موقع چک کردن حواسش نبوده بابابزرگت کل مطب و داروخانه رو
بهم ریخت تا در داروخانه رو پلمپ نکنه فعلا دست بر نمیداره خدا بهت رحم کرد گلم
اها راستی یه اتفاق بد دیگه که افتاد برات روزی که رسیدیم شمال خونه بابا بزرگت
داشتی تو اتاق راه میرفتی جیغی کشیدی کلی گریه کردی اومدم دیدم یه سوزن رفته
کف پات خدا میدونه چه حالی شدم وقتی از پات کشیدنش کلی جیغ کشیدی من مردم
و زنده شدم نمیدونم چرا این همه اتفاق بد میفته برات خیلی صدقه میدم خیلی برات
قران میخونم دعات میکنم بازم این بالاها میاد سرت خدا به خیر بگذرونه خب اینا همش
خبر بد بود حالا خبر خوش اینه دوتا دندون دیگه به دندونای نازت اضافه شد هوراااااااااا
گلم انشالله دیگه هیچچچچچچچچچچچچچچچ وقت اتفاق بد برات نیفته دیگه طاقت ندارم