عشقم آرمان عشقم آرمان، تا این لحظه: 12 سال و 5 ماه و 2 روز سن داره

نفس ماما

کارهای جدید گل ماما در 6ماهگی

گلم 6 ماهت کامل تمام شده و وارد 7 ماهگی شدی مبارک باشه عسل ماما روز به روز داری برام شیرین تر میشی گل نازم ...سرت رو به سمت صداهای آشنا میچرخونی و لبخند میزنی بسیار متحرک و فعال شدی گل نازم به خوبی میشینی برای 5 دقیقه حتی بدون کمک من یا عزیز جون اما نمیشه تنهات بزاریم میترسم روی کمر بیفتی ..به راحتی همه چیز رو که اطرافت باشه با دستای کوچکت میگیری و به سمت دهانت میبری و محکم به لثه هات میکشی الهی بمیرم که این دندون در اوردنت هم عذابت میده کی در میان که راحت شیم خداااااااااااا مرتب با خودت حرف میزنی آواز میخونی آآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآ اووووووووووووووووو اوفففففففففففف قربونت برم که چه صدای قشنگی هم داری ناز من میمیرم برای شیرین...
9 تير 1391

آبرو ریزی آرمان در هتل پارس

گلم جمعه بابا بزرگ گفت نهار بریم بیرون نزدیک رفتنمون که شد لباسهاتو عوض کردمم هم شیر خوردی هم فرنی سیر سیر شدی یه شیشه شیر هم با خودم بردم که اگر گرسنه شدی بدم بخوری تو هتل سر میز غذا اول آروم بودی اما بعدش گارسون تا غذارو آورد همچنان داد میزدی میچریدی میخواستی میزو بهم بریزی که متوجه شدم گوجه کبابی تو بشقابم نیست یکدفعه دستتو دیدم پر از برنج و گوجه هست میخواستی همه رو درسته بخوری همه برنج رو ریختی رو میز و شروع کردی به فریاد کشیدن تا بلاخره بابا بزرگ سریعتر  از همه نهار حورد اومد تورو برد بیرون که ما بتونیم راحت غذامونو بخوریم اما همچنان چشمت به میز ما بوددددددددددددددددددددد ...
9 تير 1391

کارهای پسری در پنج و نیم ماهگی

گلم خیلی شیطون شدی روز به روز داری شیطونتر و شیرینتر میشی الان پنج ماه و نیمه هستی خیلی کارا انجام میدی گلممم راحت به سمت چپ و راست غلت میخوری و روی دست چپت بلند میشی و من اون لحظه ذوق زده میشمممممممممم از سینه به پشت کمر غلت میزنی  دیگه کم کم داری قشنگ میشینی اما هنوز به یه کمک نیاز داری  پاهاتو هم میزاری دهنت شصت پاتو میخوری خوشمزست؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ جدیدن هم سرلاک برنج و شیر و سرلاک گندم و شیر میخوری خوشت میاد با اشتها  میخوری انشالله تا آخرش همینجور باشی گلمممم وقتی اسمتو میاریم دیگه کامل اسمتو میشناسی زودی به طرف صدا بر میگردی و میخندی الهی که من فدای خنده گلم بشممم.بدنت انعطاف پذیرتر شده  سرت رو بلند م...
9 تير 1391

برنامه غذایی در پنج ماهگی

گل من الان تقریبا دو هفته میشه لعاب برنج میخوری اول از یه قاشق غذا خوری شروع کردم و روز به روز بیشترش کردم تا الان که سه درجه از شیشه شیرت رو لعاب میزارم و کمی نبات با اشتهای زیاد میخوری نوش جونت مامانم روزی دو بار هم شیر خشک میخوری یکی اول صبح که بیدار میشی یکی آخر شب قبل از لالا کردن که خوب سیر بشی و بخوابی.چهر ماه و بیست روزت بود که آب سیب بهت دادم خیلی خوشت اومد روزی دوقاشق مربا خوری اما بعدش گریه میکردی و بازم میخواستی آخه نمیشه دلت درد میاد و فرنی نشاسته ذرت هم میخوری یه روز دوسش داری یه روز نه بیشتر از همه عشقت آب سیبه فعلا همین هارو بخور گلم انشالله بعدها که بزرگتر شدی غذاهای خوشمزه تری بهت میدم نفسممممممممممممممممممممممممممم
9 تير 1391

عکسهای پنج ماهگی گل مامان

من گرسنمه مامااااااااااااااان آخ  جون غذا رسیدددددددددددددد وای خدا چه خوشمزست من هنوز سیر نشدم غذامو کجا میبری برگرددددددددد بهتره برم بازی کنم شاید گرسنگی از یادم بره پیشی بیا باهات درد دل کنم... خسته شدم برم لالا کنم اینم مدل جدید نشستن تو کریر ...
9 تير 1391

دومین مسافرت گل مامان 13/2/1391

قرار شد منو گل پسرم همراه بابابزرگ و عزیز و خاله های گلت بریم تهران خونه عمه جون 13 اردیبهشت حرکت کردم و 14 صبح رسیدیم خونه عمه من بر حسب اینکه اینجا الان هوا گرمه لباسهای آستین حلقه و آستین کوتاه برات بردم اما تهران هوا خنک بود و شبها سرد میشد و عزیز اجازه نمیداد ببریمت بیرون تا اینکه رفتم با خاله و عزیز برات کلی لباس خریدیم یه شب که تصمیم گرفتیم بریم فرحزاد اونجا خیلی سرد شد هوا دیگه تندو سریع شام خوردیم و به خاطر پسر گلم زودی برگشتیم خونه که سرما نخوری گلممم خدارو شکر سرما نخوردی اما آب به آب شدی یکم بیتابی میکردی تا شنبه تهران بودیم چند بار رفتم مانتو بخرم خرید کنم خیلی تو بازار اذیت کردی عزیز قبل سفر میگفت کالسکه لازم نیست ببریم اما تو ...
9 تير 1391

آرمان و خوردن لعاب برنج 29/1/1391

گل مامان خیلی شکمو شدیا همش میخوایی سر میز غذا بشقاب هارو بکشی  ورجه وورجه میری تا یه چی برداری بزاری دهنت اما زوده برات دکتر گفته بود هر وقت بچه ها نسبت به غذای سفره این عکس العمل رو نشون دادن میتونیم غذا کمکی رو شروع کنیم و من و عزیز تصمیم گرفتیم لعاب برنج بهت بدیم از یه قاشق غذا خوری شروع شد و خیلی رقیق  که خدایی ناکرده معدت اذیت نشه و  کم کم بیشترش کردیم و خدارو شکر خیلی خوشت اومد  و همشو خوردی
9 تير 1391

کارهای آرمانی در چهار ماهگی

گل من خیلی داری شیرین و شیطون میشی همیشه که صبح از خواب بیدار میشی میخندی و نگاهم میکنی منم میخام همون لحظه فدای  خنده ات بشم مامان جونم پیچ و تاب میخوری با ذوق فریاد میکشی انگار همش هیجان داری گلم مرتب دستهاتو تکون میدی و به حرکت دستات و انگشای کوچولوت خیره میشی  کم کم داری چهره های آشنا رو تشخیص میدی دیگه اصلا غریبی هم نمیکنی  اسباب بازی ها و هرچی جل دستت بزاریم میتونی بگیریشون عاشق اینی دالی موشه باهات بازی کنم با صدای بلند میخندی و من و عزیز و خاله ها کیف میکنیم بوسه بارونت میکنیم گلمممممممم عاشقتم عسل مامانی
9 تير 1391

واکسن چهار ماهگی

گلم 16 فروردین باید واکسن چهار ماهگیتو میزدیم اما همون روز پرواز رشت به اهواز رو داشتیم  قرار شد شنبه 19 با عزیز جون بریم واکسنتو بزنیم همچنان دلهره داشتم و نگران با اینکه برای واکسن دوماهگی کم اذیت شدی اما خب دست خودم نیست  میترسم اذیت شی تب کنی ولی چاره ایی نیست برای سلامتیت باید این واکسنها مرتب زده بشن تا خدایی نکرده برای جوجه کوچولوی مامانی مشکلی پیش نیاد انشالله.شنبه صبح که بیدار شدی بعد اینکه شیر خوردی لباساتو عوض کردم آماده شدیم بریم بهداشت قبلش دوبرابر وزنت بهت قطره استامینوفن دادم خوردی اونم چه خوردنی همه رو پس میدادی بیرون با زبونت  از مزه تلخش خیلی بدت میاد البته کی خوشش میاد؟ بگذریم .. منو عزیز جون بردیمت خان...
9 تير 1391
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به نفس ماما می باشد