آبرو ریزی آرمان در هتل پارس
گلم جمعه بابا بزرگ گفت نهار بریم بیرون نزدیک رفتنمون که شد لباسهاتو عوض کردمم هم شیر خوردی هم فرنی سیر سیر شدی یه شیشه شیر هم با خودم بردم که اگر گرسنه شدی بدم بخوری تو هتل سر میز غذا اول آروم بودی اما بعدش گارسون تا غذارو آورد همچنان داد میزدی میچریدی میخواستی میزو بهم بریزی که متوجه شدم گوجه کبابی تو بشقابم نیست یکدفعه دستتو دیدم پر از برنج و گوجه هست میخواستی همه رو درسته بخوری همه برنج رو ریختی رو میز و شروع کردی به فریاد کشیدن تا بلاخره بابا بزرگ سریعتر از همه نهار حورد اومد تورو برد بیرون که ما بتونیم راحت غذامونو بخوریم اما همچنان چشمت به میز ما بوددددددددددددددددددددد
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی