عشقم آرمان عشقم آرمان، تا این لحظه: 12 سال و 5 ماه و 2 روز سن داره

نفس ماما

عکسای هفت ماهگی گل مامان

گلم امروز خیلی بیحال بودی همش گریه میکنی آروم و قرار نداری فکر کنم به خاطر دندونات باشه مامان جون گفت ببریمت حموم یکم توی  استخرت  توپ آب بازی کنی شاید سر حال بیایی خداروشکر خوشت اومد شروع کردی آب بازی اما یکم بعدش نق نق نق و گریه زودی حمومت دادیم اوردیمت بیرون  منم چنتا عکس ازت گرفتم بامزه شده بودی قربونت برممممم   ...
21 تير 1391

سومین سفر آرمانی و آغاز هشت ماهگی و زدن واکسن

گل مامانی هر چقدر بگم شیرین و شیطون شدی کم گفتم منم عاشق شیطنتت هستم روز دوشنبه ١٢ تیر ماه همراه باباجون و مامان جون و خاله هات حرکت کردیم به سمت قم که نیمه شعبان قم باشیم اول من نخواستم همراهشون برم ترسیدم اذییت بشی تو ماشین اما باباجون اصرار کرد که همراهشون برم ساعت ٩ شب حرکت کردیم باباجون گفت شب رو بریمم که هوا خنکه و توی مسیر اذیت نشی و خوب لالا کنی دوساعت اول بیدار بودی بازی میکردی شیطونی میکردی اما کم کم خوابت برد همش جلو بودی تو بغل مامان جون فقط یکی دوبار اومدی عقب شیر خوردی بازم رفتی جلو نشستی اخه دوست داری با کولر ماشین با دکمه های ضبط ماشین با فرمون ماشین بازی کنی تقریبا ٢ شب رسیدیم خرم آباد اونجا یه توقف داشتیم کمی استراحت کن...
18 تير 1391

اولین خرابکاری آرمان خونه باباجون 8/4/1391

سلام گل مامان خیلی شیطون شدی مامانی خرابکاریات داره روز به روز بیشتر میشه الهی من فدات بشم اان نزدیک به یک ماه بیشتره خونه بابا جون هستیم آخه خونمون هنوز آماده نشده  و بابایی هم خوابگاهه خیلی سرش شلوغه نمیرسه زود و سریع خونه رو آماده کنه بنا براین فعلا  خونه آقا جون هستیم تو هم که شیطنتت گل کرده امروز برا اولین بار دیدم داری با روروک راه میری خیلی ذوق کردم  دیگه ول نمیکردی مریتب از این طرف به اون طرف میرفتی همینجور تو روروک بودی دلت نمیخواست از روروک بیایی بیرون داشتیم نهار میخوردیم اما حواسم بهت بود  یک دفعه دیدم یه صدا اومد همه نگاه کردیم دیدم مجسمه مامان که لک لک چوبی بود سرشو از جا کندی  وای بگی من چه حالی شدم آ...
11 تير 1391

مامان بدی هستم

گلم پسرم جند روزه خیلی بیتابی میکنی همش گریه میکنی میخوایی همش  بغل باشی نه راضی میشی کارتون ببینی نه راضی میشی تو روروک بشنی خب من امروز یکم کلافه بودم عصبی بودم روسرت یه داد کوچولو زدم بغض  کردی و خیلی گریه کردی بخدا خودم خیلی ناراحت شدم خودمو لعنت کردم آخه برا چی باید روی سرت داد میزدم؟باید خودمو کنترل میکردم الانم با بغض نشستم مینویسم مامانی رو ببخش دیگه توبه میکنم که هیچوقت روی سر گلم داد نکشم حالا برا اینکه با مامانی آشتی کنی یه تاب برقی برات میخرم که هم صندلی غذا میشه هم تاب هست که هروقت حوصله ات سر رفت تاب بازی کنی حالشو ببری گلمممممممممممم
9 تير 1391

سرماخوردگی گل مامان 26/2/1391

خیلی ناراحتم عسلم پسر گلم مریض شده سرما خورده خیلی دکتر بردمت اما نمیدونم چرا خوب نمیشی مادر داروهاتم دارم به موقع میدم انشالله هرچی زودتر خوب بشی آخه 16  واکسن داری باید تا اون موقعع انشالله خوب خوب باشی...خیلی سرفه میکنی و من ناراحتت میشم مرتب دارم بهت فرنی داغ داغ میدم داروهاتو میدم اما انگار این ویروس لعنتی نمیخاد از بدنت بره بیرون انشالله زودی خوب بشی گلم طاقت ندارم مریضیتو ببینم ...
9 تير 1391

واکسن 6 ماهگی وعصبانیت من از دست خانه بهداشت 16/3/1391

  بازم واکسن ای خدا ...به خاطر سرما خوردگیت دکتر گفت یک هفته دیرتر واکسنتو بزنیم 21 صبح من و مامان جونی آماده شدیم بردیمت بهداشت وای خدایا خیلی شلوغ بود خیلی زیاد از نوزاد سه روزه تا 7 ساله ها اونجارو شلوغ کرده بودن هوا هم خیلی گرم بود اول از همه اتاق چکاب پرونده ات رو گم کرده بودن کلی معطل شدیم تا پیدا شد بعدش یه 20 نفری جلومون بودن تا نوبتمون شد  اعصاب من خیلی ریخت بهم بلاخره نوبتت شد خداروشکر وزنت خوب بود قدت و دور سرت هم همچنین 8 کیلو تمام و قدت 70 بود بعدش رفتیم اتاق واکسن  اونجا هم معطلمون کردن منم با خانم پرستار یکم بحثم شد به این دلیل که بدون نوبت  رد میکرد اصلا نه نظمی ن انظباطی خلاصه نوبتت شد بعد یک س...
9 تير 1391
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به نفس ماما می باشد