اولین خرابکاری آرمان خونه باباجون 8/4/1391
سلام گل مامان خیلی شیطون شدی مامانی خرابکاریات داره روز به روز بیشتر میشه الهی من فدات بشم اان نزدیک به یک ماه بیشتره خونه بابا جون هستیم آخه خونمون هنوز آماده نشده و بابایی هم خوابگاهه خیلی سرش شلوغه نمیرسه زود و سریع خونه رو آماده کنه بنا براین فعلا خونه آقا جون هستیم تو هم که شیطنتت گل کرده امروز برا اولین بار دیدم داری با روروک راه میری خیلی ذوق کردم دیگه ول نمیکردی مریتب از این طرف به اون طرف میرفتی همینجور تو روروک بودی دلت نمیخواست از روروک بیایی بیرون داشتیم نهار میخوردیم اما حواسم بهت بود یک دفعه دیدم یه صدا اومد همه نگاه کردیم دیدم مجسمه مامان که لک لک چوبی بود سرشو از جا کندی وای بگی من چه حالی شدم آخه چوب بود نمیدونم چه جوری شکوندی خیلی ناراحت شدم آخه مامان جونی این مجسمه رو دوست داشت اما هیچ نگفت برعکس شروع کرد بوس کردنت و قربون صدقه رفتنت
بعدش نوبت خرابکاری دومت شد گریه میکردی میخواستی با لبتاب خاله ازی بازی کنی خاله ازی هم لب تاب رو گذاشت جلوت انقدر محکم رو لب تاب زدی که موس لمسی لب تاب از کار افتاد و من بازم خجالت کشیدماما بازم خاله ازی میگفت فدا سرش همش بوست میکرد میبینی چقدر دوست دارن
خرابکاری سومت هم این بود خاله الی بغلت کرد بردش اتاق خودش که باهات بازی کنه اما از اونجا که حواسش به پاهای کوشولوت نبود تو هی با پات به لب تاب خاله میزدی انقدر زدی که لب تاب خاله الی از رو تخت افتاد خدا رو شکر چیزیش نشد اما گریه میکردی دوست داشتی بازم لبتاب و بزارن رو تخت هلش بدی بندازی
این جور که نمیشه مامانی بزار بریم خونه خودمون برو تو اتاقت هرچی خواستی خرابکاری کن فعلا اینجا تا هستیم خودتو کنترل کن