22 و 23 ماهگی
گلم ببخش خیلی وقت میشه سر نزدم اخه خیلی تو این مدت مریض شدی بعدشم که مسافرت رفتیم شمال الانم که برگشتم باز مریض شدی این بار سرما و وخوردی حسابی بداخلاق شدی در میخوابی صبح زود بیدار میشی تو غذا خوردن اذیت میکنی انشالله زودی خوب بشی و انقدر مامانی رو اذیت نکنی خب یکم از شیطنتت بگم که خدامیدوه هرچه قدر بگم کم گفتم که چقدر شیرین زبون شدی خیلی قشنگ حرف میزنی از یک تا پنج رو قشنگ میشماری از خواب که بیدار میشی میایی سیدی شرک یا شیر شاه رو بر میداری میزاری تو دستگاه میشینی رو مبل میبنی اصلا هم از من کمک نمیخوایی روزی صد بار این سیدی های تکراری رو باید با تو ببینم و گرنه سرو صدات در میاد مدام میخوایی باهات بازی کنم تا گرسنه میشی میگی مامان جگر یک بار بیشتر جگر نخوردی اما عاشق جگر شدی مدام در فریزر باز میکنی بستنی بر میداری مییری میخوری تقریبا نصف کاراتو انجام مدی به طور مستقل میتونی غذاتو بخوری خیلی کم ریخت و پاش میکنی خلاصه بگم خیلی عسل شدی یه چند ماهی میشه میبرمت خانه بازی مرتب اونجا بازی میکنی دوست پیدا کردی خیلی ذوق مکنی برعکس اینکه خسته بشی و شب بخوابی میایی خونه همه چی رو میخوایی تعریف کنی برا بابا جون مخ اادم رو میخوری انقدری که غر میزنی
اینم ماشینی هست که بابا رضا (بابای من ) برا تولدت خرید