عشقم آرمان عشقم آرمان، تا این لحظه: 12 سال و 5 ماه و 3 روز سن داره

نفس ماما

یک اتفاق خیلی بد برا پسرم

1391/12/27 1:07
نویسنده : مامانی
480 بازدید
اشتراک گذاری

سلام قشنگ مامان انقدر دلم گرفته از ناراحتی که برات پیش اومد این اتفاق چند رز پیش افتاد سه شنبه 23 من نوبت دندون پزشکی داشتم صبح من و شما و بابایی با هم  رفتیم دندانپزشکی اونجا خیلی شیطنت کردی یه خانمی همش میگفت چه شیطونه پسرت خودش ه پسر دوساله داشت اما نه تکون میخورد نه شیطونی میکرد برا همین خانمه همش حواسش به شما بود من به دلم افتاد نکنه پسرم رو چشم بزنه اعصابم بهم ریخت تا اومدم ببرمت بیرون نوبتم شد و رفتم تو اتاق دکتر شما و بابایی بیرون موندید بازی میکردی سالن رو گذاشته بودی ر وسرت که یک دفعه صدای گریت رو شنیدم گریت عادی نبود جیغ میکشیدی من بدو بدو اومدم بیرون هرکاری من و بابایی انجام دادیم تا آروم بشی بی فایده بود از 10 صبح تا 2 ظهر مدام اشک میریختی دیگه من کم کم داشت حالم بد میشد نمیدونم چت شده بود رفتیم خونه تو مسیر یکم لالا کردی تا اومدیم خونه اسباب بازیهاتو دادم بازی کنی متوجه شدم با دست چپ بر میداری دست راستت رو گرفتم چنان جیغی کشیدی و کلی گریه کردی شروع کردم به گریه و بابایی رو صدا زدن که نمیدونم دست بچم چی شده زودی رفتیم بیمارستان موضوع رو به دکتر گفتم که گویا گریه هات به خاطر دستت هست دکتر دستت رو معاینه کرد گفت در رفته مفصله آرنج اینو که گفت همونجا تو بخش افتادم زمین آخه نه دستت رو کشیدیم نه افتادی نه ضربه خورد همش کار اون چشمه لعنتیه که ازش ترس داشتم دکتر دستت رو گرفت یه تاب داد جا انداخت من گریه شما گریه دیگه صدا گریه تو کم شنیده میشد این ددفعه من آورژانس رو گذاشتم رو سرم از بسکه گریه کردم اما بعدش کاملا خوب شدی و شروع کردی به بازی کردن بمیرم برای اون اشکات عزیز دلم الهی همه دردهات بیاد سراغ من هیچوقت ناراحتیت و اشکاتو نبینم نفس منی بخداااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (5)

زهرا
27 اسفند 91 18:36
چشم هرچه حسوده کورررررررررررررر بااجازه لینکتون کردم
مینا مامی پویان
28 اسفند 91 1:27
واییییییییییییی بمیرم برات خاله جون بترکه چشم حسود. چه جوری اخه این طوری شد بچه؟ برا چی دستش در رفت واییییییییی خدای من. تورو خدا مواظبش ابشید بچم رو
مامان سامیار
1 فروردین 92 13:55
عزیزم خیلی ناراحت شدم ایشالا هیچ وقت ازاین اتفاقا پیش نیادبمیرم الهی بچه چقدردردکشیده میبوسمت پسرقشنگم
اوا ماما رهام
10 فروردین 92 18:16
عزیز دلم ارمان جوجویی خاله نبینم و نشنوم دردتو جیگرممممممممم این بچه ها خیلی معصومن
سارا (مامان درسا)
24 فروردین 92 13:27
الهی بگردم بچم مامانی کلی وقته منتظرم بیای از حالش بهمون خبر بدی ایشالا چشم هر کی بچمو چش کرده دربیاد ببوس هم خودشو هم اون دست کوچولوشو
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به نفس ماما می باشد