عشقم آرمان عشقم آرمان، تا این لحظه: 12 سال و 5 ماه و 2 روز سن داره

نفس ماما

14 ماهگی آرمان جون و یه اتفاق خیلی بد

1391/11/21 8:37
نویسنده : مامانی
359 بازدید
اشتراک گذاری

پایان ١٤ ماهگیت و آغاز ١٥ ماهگی واقعا چه زود گذشت باورم نمیشه این ایام خیلی به سرعت دارن میگذرن میدونم روزی میرسه که دلتنگ این دوران شیرین کودکیت باشم روز به روز داری شیرین تر میشی و به همون اندازه شیطونتر و خطر ناککککککککککک ١٧ صبح بردمت بهداشت قد ٨٥ وزن ١١ کیلو دور سر ٥/٤٧ همه چی خوب بود به خاطر مریض شدنت که ده روز اسهال استفراغ داشتی یه کوچولو وزنت کم شده بود اما خدارو شکر الان خوبه خوبی همون روز عصرش من و مامان جونی خونه بودیم تو هم بازی میکردی از این اتاق به اون اتاق یا همش پشت مبلا بودی یه لحظه از جلو چشمم غیب شدی دویدم اومدم دنبالت فکردم رفتی پشت مبل گشتم نبودی تو آشپزخونه رفتم نبودی تو حموم نبودی سرم داغ شد حالم داشت بد میشد اومدم اتاق خاله الهام دیدم نشستی بین یخچال و دیوار و از پشت یخچال یه چی دسسته گذاشتی دهنت داری میخوری روشو خوندم داروی شیمیایی و الکلی مربوط به ریزش مو بود حالم بد شد مامان جون نزدیک بود سکته کنه از ترس دهنتو بو کردم بو الکل میداد اما نمیدونم خوردی ازش یا فقط به دهنت مالیدی مامان فاطمه کلی ماست داد خوردی بعد چند لحظه شروع کردی بالا اوردن از شب قبلش بالا میوردی گفتم یکم کسل بودی نمیدونستیم این بالا اوردن مربوط به این الکل خوردنت بود یا به کسالتت بابا رضا که خداییش به مرز سکته رسید میترسیدم ببرمت بیمارستان و اذیتت کنن معدتو بخوان شستشو بدن بردیمت دکتر ریه هاتو چک کرد گفت خدارو شکر اسیب نرسیده به ریه هات چون این دارو قبل از هرچی ریه رو تخریب میکنه از اون روز به بعد حتی یک ثانیه نمیزارم از جلو چشمام دور شی بخدا بخیر گذشت کلی صدقه نذر نیاز...اخه ما همه چی رو از جلو دستت جمع کردیم من نمیدونم اون دارو پشت یخچال چه میکرد و تو چه جوری اونو پیدا کردی نمیدونم...تعجب

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (3)

باباي مليسا
21 بهمن 91 10:25
با سلام . وبلاگ مليسا خانم بالاخره بعد از 2 ماه به روز شد . خوشحال ميشم قدم رنجه كنيد و با نظرات زيباتون اين كلبه مجازي كوچيك رو منور و قشنگتر كنيد . منتظرتون هستيم .
منا مامان سودا
23 بهمن 91 19:05
واااااااااااي احلام خدا رو شكر چيزيش نشدا من كه داشتم ميخوندم تموم بدنم يخ كرد خدا رو شكر
مامان سامیار
24 بهمن 91 21:37
وای عزیزم خدا خیلی رحم کرده بخدا چهارتاچشمم داشته باشیم واسه مواظبت ازاین وروجکاکمه بوس برای آرمان گلم
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به نفس ماما می باشد