راه رفتن آرمان بدون کمک 1/9/1391
الهیییییییییی که من دورت بگردم آرمانی وقتی دیدم یک دفعه پاشدی و ایستادی بدون
کمک من و بدون اینکه دستت رو به جایی بگیری و شروع کردی به راه رفتن عینه اردک
هههههه کلی ذوق کردم یه جیغ بلندی کشیدم که همه رو ترسوندمممممم خونه خاله
من بودیم اونجا شروع کردی به راه رفتن خیلی خوشحالمممممممممممممممممم
زودی زنگ زدم به بابایی خیلیییییی خوشحال شددددد دل تو دلش نیست که زودی بیاد
ببینتت چنتا عکس از شیطنتت و راه رفتنت میزارممممم گلمممم.
شیطون مامان تا راه رفتن رو یاد گرفتی گیر دادی بر بالای میز تلوزیون
مامان جون موقع اذان دستاش رو بالا میبره دعا میکنه تو هم زودی یاد گرفتی
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی