عشقم آرمان عشقم آرمان، تا این لحظه: 12 سال و 5 ماه و 7 روز سن داره

نفس ماما

عشق من دوازده ماهگیت مبارک

1391/8/20 12:34
نویسنده : مامانی
379 بازدید
اشتراک گذاری

یازده ماهگی هم تموم شد به سلامتی وارد دوازده ماهگی شدی گل من خدارو صدهزار مرتبه شکرمیکنم هر لحضه اش هزار مرتبه شکر می خواد بچه ام داره بزرگ می شه یه ماه دیگه تولدشه خدای من خیلی سخت ولی خیلی هم شیرین بود این یکسال از بهترین سالهای زندگی من بود و هست عزیزم
پسرم الان یازده ماه تمامه می تونه چهار دست و پا به سرعت جت بره کلمه مامان و خیلی واضح و کامل می گه گوشی رو بر می داره یا هر چی که دستش باشه می زاره بیخه گوشش انگاری  داره تلفنی حرف میزنه وقتی دستشو می گیریم راحت راه می ره وقتی هم که نمی گیریم سه قدم راه می ره می افته عاشق ماشین بازیه یه دستش رو روی ماشین میزاره یه دستش هم کف زمین و بیب بیب میکنه و برا خودش میره جلو در کمد لباسشو می تونه باز کنه کشوهاشو باز و بسته می کنه ...عاشق لب تابه تا میبینه کسی داره با لب تاب کار میکنه به سرعت خودشو میرسونه به لب تاب و خراب کاریا شروع میشه
اتل متل بازی میکنی تا میگیم هاچین واچین تند تند پاهاتو جمع میکنی و میزنی رو پای من که منم پاهامو جمع کنم...یکمی خطری هم شدی این روزا خودت از روی مبل بالا میری و می ایستی رو مبل و کلید برق رو خاموش روشن میکنی و منم همش دنبالتم ...عاشق ماشین سواری هستی که بشینی بغل بابایی و فرمون ماشین رو بگیری یعنی هرکار خطرناکی که باشه تو عاشق همون کاری و همش به من استرس میدی.. کنترل لوستر رو بر میداری به طرف سقف میگیری خاموش روشن میکنی و کنترل تلوزیونم به طرف تلوزیون میگیری گلم کاملا میدونی کدوم کنترل برا لوستره و کدوم برا تلوزیون...هر چیز گرم و داغی که بخار داشته باشه مثل غذا إاب جوش و ...قشننگ سرتو میاری نزدیک فوتش میکنی میگی اوف اوف الهی دورت بگردم...خونه بابایی طبقه 5 هستن هروقت سوار آسانسور میشیم خودت کلید 5 روفشار میدی منم کلی ذوق میکنم مامانممم...برس که میبینی بر میداری به سرت میکشی یعنی داری موهاتو شونه میکنی ..عینک آفتابی منو از کیفم در میاری میایی میزاری رو صورتم عینک بابایی هم که خیلی گرون خریده بود شکوندی و الان نوبت به عینک من رسیده که نابودش کنی ...کفش که پات میکنم همش در تلاشی که کفش رو از پات در بیاری بیرون که با کالسکه میریم یک دفعه نگاه میکنم یه کفش پات نیست کلی باید برگردم ببینم کجا انداختی برا جوراب کلاه پیشبند هم همیمنطور خیلی بدت میاد نمیدونم چهکار کنم زمستون مشکل پیدا میکنم با این مسئله...خلاصه شیرین کاریات زیاده اما فعلا اینارو تو خاطر داشتم به وقتش بازم میام مینویسم...انشالله که 120 ساله بشی مامانی.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (6)

سارا (مامان درسا)
20 آبان 91 13:07
یازده ماهگیت مبارک گل پسمل مامانی خسته نباشی از مسافرت
سپیده
22 آبان 91 23:57
سلام خانمی. تولدش رو گرفتید ؟ http://koodakeman91.niniweblog.com/
مامان سامیار
23 آبان 91 17:07
وای وای شرمنده شدم یه دنیا ببخشیدا این نظرمال درسا جون بود این سامیارخرابکارحواسمو پرت کرد آرمان خاله دوازده ماهگیت مبارک آقا ایشالا 120 سالگیت آفرین به شما با پیشرفتات خاله جون میبوسمت وبازم معذرت خواهی میکنم
خانمی
24 آبان 91 12:46
11 ماهگیت مبارک عزیز دلم بوووووووووس
مامان سامیار
25 آبان 91 21:51
=D 12 ماهگیت مبارک قشنگم دیگه چیزی به تولدت نمونده خاله ایشالا جشن 120 سالگیت ماشالا که اینقدرشما شیرینی
اوا مامان رهام
26 آبان 91 15:18
سارینا نمیدونم چرا وبلاگ ارمانو میخونم به وجد میام با این که ندیدمش دوسش دارم ذوق کاراشو دارم نمیدونم چرا شاید همه نینیا کاراشون شبیه هم باشه اما کارای ارمان یه جور خاصی به دلم میشینه دوست دارم رهامم زودتر بزرگ بشه و از این کارا بکنه
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به نفس ماما می باشد