سفرنامه شمال 2
وای از دست آرمان گلی که خیلی اذیتم کردی توی سفر داخل خونه جیغ داد بیداد همش
میگی دد دد میخوایی بری بیرون تا میریم بیرون گریه میکنی میخایی برگردیم خونه بدجور
حالمو گرفتی مامانی یک هفته اول که همش خونه بودم به خاطر سرما خوردگیت چند روز
هم حسابی بارون بارید دیروز فقط برا اولین بار رفتیم خونه عمه گیتی عمه بابا مازیار نهار
اونجا بودیم ساکن آستانه اشرفیه هستن من آستانه رو خیلی دوست دارم نهار خوردیم
شوهر عمه گیتی برا نوه اش یه تاب خیلی باحال درست کرده تو هم که همش بی تابی
میکردی گریه میکردی برای یک ساعتی این تاب به داد من رسید و آرومت کرد یک ساعت
هم خوابیدی ساعت ٥ منو بابایی بردیمت بیرون که برات لباس بخرم اما خیلی گریه
کردی فقط تونستم برات یه کفش یخرم آخه این روزا پسر گلم راه میره الهی قربونت
برم کفشت رو خیلی دوست دارم به خاطر اینکه اولین کفشی هست که باهاش راه
رفتی خلاصه زودی برگشتیم خونه و با روروک سنتی که عمو کامیار برات ساخته
بازی کردی راه رفتی خسته که شدی لالا کردی به عمو کامیارت گفتم یه وسیله راه
رفتن بچه ها چوبی دیدم تو اینترنت عکسشو نشون دادم زودی برات ساخت دست
عمو درد نکنه شب که از دانشگاه برگشت بدون اینکه استراحت کنه زحمت روروک
خوشگلت رو کشید حسابی سرت گرمه و باهاش راه میری اونم چه راه رفتنی
فردا برا خرید میخام برم لاهیجان امیدواررم که اذیتم نکنی و پسر خوبی باشی
فعلا چنتا از عکسای روروک خوشگلتو بزارم کلی فیلم ازت گرفتم خیلی قشنگ راه
میری با روروکت البته شنیدم که زمانهای قدیم بهش میگفتن ماشینک به هر حال
وسیله خیلی خوبیه زودی تونستی باهاش راه بری .