یک اتفاق خیلی بد برا پسرم
سلام قشنگ مامان انقدر دلم گرفته از ناراحتی که برات پیش اومد این اتفاق چند رز پیش افتاد سه شنبه 23 من نوبت دندون پزشکی داشتم صبح من و شما و بابایی با هم رفتیم دندانپزشکی اونجا خیلی شیطنت کردی یه خانمی همش میگفت چه شیطونه پسرت خودش ه پسر دوساله داشت اما نه تکون میخورد نه شیطونی میکرد برا همین خانمه همش حواسش به شما بود من به دلم افتاد نکنه پسرم رو چشم بزنه اعصابم بهم ریخت تا اومدم ببرمت بیرون نوبتم شد و رفتم تو اتاق دکتر شما و بابایی بیرون موندید بازی میکردی سالن رو گذاشته بودی ر وسرت که یک دفعه صدای گریت رو شنیدم گریت عادی نبود جیغ میکشیدی من بدو بدو اومدم بیرون هرکاری من و بابایی انجام دادیم تا آروم بشی بی فایده بود از 10 صبح تا 2 ظهر مدام اشک میریختی دیگه من کم کم داشت حالم بد میشد نمیدونم چت شده بود رفتیم خونه تو مسیر یکم لالا کردی تا اومدیم خونه اسباب بازیهاتو دادم بازی کنی متوجه شدم با دست چپ بر میداری دست راستت رو گرفتم چنان جیغی کشیدی و کلی گریه کردی شروع کردم به گریه و بابایی رو صدا زدن که نمیدونم دست بچم چی شده زودی رفتیم بیمارستان موضوع رو به دکتر گفتم که گویا گریه هات به خاطر دستت هست دکتر دستت رو معاینه کرد گفت در رفته مفصله آرنج اینو که گفت همونجا تو بخش افتادم زمین آخه نه دستت رو کشیدیم نه افتادی نه ضربه خورد همش کار اون چشمه لعنتیه که ازش ترس داشتم دکتر دستت رو گرفت یه تاب داد جا انداخت من گریه شما گریه دیگه صدا گریه تو کم شنیده میشد این ددفعه من آورژانس رو گذاشتم رو سرم از بسکه گریه کردم اما بعدش کاملا خوب شدی و شروع کردی به بازی کردن بمیرم برای اون اشکات عزیز دلم الهی همه دردهات بیاد سراغ من هیچوقت ناراحتیت و اشکاتو نبینم نفس منی بخداااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا