پایان ده ماهگی
گل مامانی سلام بعد از دو هفته وقت کردم بیاام یه سر به وبلاگت بزنم خیلی وقت نمیکنم اینترنت هم هنوز
نداریم این دو هفته که اسباب کشی داشتیم روزهای سختی بود ماشالله هزار ماشالله تو هم انقدر همکاری
میکنی نمیزاری به هیچ کاری برسم خیلی مامانی شدی نمیتونم به کارام برسم بابایی وقتی شیفت روز کار ه
ساعت ٥ صبح باید بره شرکت منم ٥ صبح بیدار میشم نهار رو آماده میکنم تا شما لالا کردی وقتی بیدارشی نمیشه
توی تختت هم که میزارمت سرپا بلند میشی خطری شدی برا همین همش باید کنارت باشم خدا نکنه ببینی بابا
داره میره بیرون انقدر گریه میکنی موهاتو میکشی حتی وقتی میام خونه بابایی و مامان جون هم تا ببینی خاله
میخان برن بیرون همین برنامه رو باهات داریم خیلی شیطون شدی مامانم تو گاز گرفتن استادی شدی برا خودت
تو خراب کردن و شکوندن وسایل هم همینطور دیگه اینکه عاشق بچه ها هستی تا توی ساختمون یا پارکی بچه
ببینی جیغ میکشی دست میزنی میپری همش میگی دد دد دد .توی اتاقت که میزارمت همش گریه میکنی و به
حالت ترس بالا سرتو نگاه میکنی میایی بغلم سرتو قایم میکنی چند شب اینجوری بودی تا منو بابایی متوجه
شدیم از دوتا اسباب بازیهایی که داری میترسی و من اون دوتا رو از اتاقت اوردم بیرون پسر گلمم بزرگ شده ترس
رو متوجه میشه خیلی برام جالب بود و یا وقتی شیطنت میکنی چشم غره میرم برات یه چند ثانیه آروم میشی با
انگشتان دستت بازی میکنی سرتو میندازی پاییین عاشقتم گلمممممممممم فردا ١٠ ماهت تموم میشه و عشق
من وارد ١١ ماهگی میشه میدونم یه روزی میرسه دلم تنگه این روزها و این شیطنتهات میشه روزها داره خیلی
زود میگذره چیزی به پایان یک سالگیت نمونده باورم نمیشه انشالله یه جشن تولد خوب برات میگیریم گلم