هشت ماهگیت مبارک عشق من
پسر عزیزم آرمان
خدا رو به خاطر وجود تو و پدر مهربونت شکر می کنم
عزیز دلم هشت ماه از روز قشنگ به دنیا اومدن تو می گذره و من روز به روز بیشتر عاشق تو و مهربونیهات میشم
پسر خوبم ماشالا تو الان به خوبی سینه خیز و کل خونه رو غلت میزنی میری و وسایل خونه رو میگیری و می ایستی
کلمه های بابا و مامان و دد و نه نه رو به خوبی می گی
وقتی بهت میگم بیا میای پیش مامان و وقتی می گم نه کاملا متوجه می شی
با اسباب بازی هات بازی می کنی اما بیشتر از اونا به وسایل خونه مثل کنترل تلویزیون و مجله ها و دمپایی ها و البته موبایل ها علاقه مندی!
گردش و تفریح مخصوصا ماشین سواری خیلی دوست داری
غذا خوردن رو زیاد دوست داری که ایشالا از این به بعد بیشتر دوست داشته باشی البته عاشق سیب و موز و ماست هستی نفس مامانی
دیگه اینکه با همه خیلی مهربونی به خصوص با بچه های دیگه چه بزرگتر از خودت و چه کوچیکتر و دلت می خواد با اونا بازی کنی
وقتی من یا بابات لباس بیرون می پوشیم و می خوایم بریم بیرون بی تابی می کنی
شبا مدام تو خواب تکون میخوری
روزا هم اگه توی رورئکت نباشی هر جا من می رم میای دنبالم به خصوص توی آشپز خونه و دوست داری به ماشین لباس شویی نیگاه کنی!
خلاصه پسر خوب و مهربون من و بابا از خدای خوب می خوام که تورو همیشه صحیح و سالم بری ما حفظ کنه و به ما قدرت و تواناییش رو بده که پدر و مادر خوب و لایقی برای تو باشیم و استعداد هات رو کشف کنیم و برای رسیدن به هدفهات بهت کمک کنیم انشاالله
اینجا هم که رفتی زیر کابینت لج کردی بیرون نمیایی
اینجا هم که افطار رفتیم بیرون توی هتل طبق معمول میز غذا رو دیدی یه سر و صدایی راه انداختی کل میز غذا رو بهم ریختی مادر
با خاله الهام و مامان جون رفتیم فروشگاه کلی بهت خوش گذشت هرچی توی سبد میگذاشتیم میخواستی بندازی پایین همش هم باید حرکت میکردیم تا یه جا وای میستادیم جیغ میکشیدی
الهی که مامان فدای خوابیدنت بشه همش چشمات باز میخوابی عسلمممم