دلم گرفته
آرمان گلم پسر قشنگم تنها مرد زندگی من فک نمیکردم یک روز بخوام از تلخیهایی زندگی تو وبلاگت بنویسم اما زندگی همیشه بر وفق مراد نیست هیچکسی جز خدا نمیدونه چه غمی توی دلمه پسر گلم دوست ندارم از ناراحتی های من و مشکلات زندگیم بدونی این روزها یه حرفهایی میزنی که ناخود اگاه اشکمو در میاری
امشب دلم گرفته. يك بغض تلخي توي گلومه كه راه نفسم را بسته.
حس غريبي دارم. حس دلتنگي لحظه غروب.
تا حالا شده كنار دريا باشي
و به غروب خورشيد نگاه كني در حالي كه غم سنگيني
توي دلت خونه كرده باشه و نتونه مانع گريه هات بشي؟
احساس دلتنگي يك غروب ابري و پاييزي را دارم. حس عجيبي دارم.
احساس يك شاپرك كه توي تار عنكبوت گرفتار شده.
احساس يك پرنده كه بالش زخميه و نمي تونه پرواز كنه.
احساس يك پرستو كه از آشيونش دور مونده. دلم عجيب گرفته
دلم مي خواد فرياد بزنم، اين قدر بلند كه تا اون بالا بالاها هم بره
و خدا هم بشنوه. شايد چاره كنه. شايد يك نگاه به دل زخمي من هم
بندازه. دلم مي خواد فرياد بزنم. دلم مي خواد گريه كنم.
دلم خيلي گرفته،خيلي.....