عشقم آرمان عشقم آرمان، تا این لحظه: 12 سال و 4 ماه و 20 روز سن داره

نفس ماما

22 و 23 ماهگی

گلم ببخش خیلی وقت میشه سر نزدم اخه خیلی تو این مدت مریض شدی بعدشم که مسافرت رفتیم شمال الانم که برگشتم باز مریض شدی  این بار سرما و وخوردی حسابی بداخلاق شدی در میخوابی صبح زود بیدار میشی تو غذا خوردن اذیت میکنی انشالله زودی خوب بشی و انقدر مامانی رو اذیت نکنی  خب یکم از شیطنتت بگم که خدامیدوه هرچه قدر بگم کم گفتم که چقدر شیرین زبون شدی خیلی قشنگ حرف میزنی از یک تا پنج رو قشنگ میشماری از خواب که بیدار میشی  میایی سیدی شرک یا شیر شاه رو بر میداری میزاری تو دستگاه  میشینی رو مبل میبنی اصلا هم از من کمک نمیخوایی روزی صد بار این سیدی های تکراری رو باید با تو ببینم و گرنه سرو صدات در میاد مدام میخوایی باهات بازی کنم ...
3 آذر 1392

21 ماهگی عشق ماما

سلام گل قشنگم ببخش که با تاخیر فراوان اومدم به وبلاگت سر بزنم اخه یه یک ماهی مهمون داشتم مامانبزرگت از شمال اومده بود و اصلا وقت نمیشد بیام گلم ٢١ ماهگیت هم به پایان رسید و وارد ٢٢ ماهگی شدی چیزی تا دوسالگیت نمونده وای خدای من خیلی زود گذشت  خیلی ....آرمانی راستی اینکه از شیر گرفتمت اما خیلی بداخلاق شدی همش گریه بی تابی موهاتو میکمدی مژه چشماتو میکندی سرتو میکوبیدی به زمین  یا دیوار من یک ماه دقیق ٣٠ روز بهت جی جی ندادم البته تو هم یه دوسه بار فقط اسمشو اوردی منم فکر نمیکردم این حالت عصبیت برا جی جی باشه تا اینکه یه شب خواب بودم بیدار شدم دیدم داری گریه میکنی خیلی گریه کردی میگفتی جی جی التماسم میکردی خوابوندمت به زور و زحمت منم ...
1 مهر 1392

آرمان 20 ماهه

سلام قشنگ ماما ببخش خیلی دیر به وبلاگت سر میزنم آخه خیلی شیطون شدی نمیزاری که  الانم ساعت ٦ صبحه دارم مینویسم گفتم تا لالا کردی بیام وبلاگتو یه سر بزنم قشنگ ماما پا تو ٢١ ماه گذاشتی برا خودت مردی شدی  کوچولووی من از شیطنتات بگم که پدر این فریزر مارو در اوردی هی میری سراغغ فریزر بازش میکنی میگی بستنی من یه دونه بهت میدم اما تو که قانع نیستی همش جیغ داد فریاد لج بازی میکنی که بستنی بخوری اخه قند عسلم بیشتر از یه دونه برات ضرر داره اگر نمیدم و اشکای نازت زودی سرازیر میشن منو ببخش به خاطر سلامتیت نمیتونم بیشتر از یه دونه بهت بستنی بدمممم دیگه مامانی رو اذیتت نکن خیلی شیطنتت زیاد شده همراه با گریه های بددد وای وای مخصوصا شب موقع خواب د...
27 مرداد 1392

ناراحتی ماما به خاطر دندون و دست آرمانی

گل قشنگم چند وقت پیش انگشت شصت دست چپت به خاطر شیطنتت کج شد و آسیب دید الان سه تا دکتر گفتن باد عمل کنی که من نمیتونم بفرستمت اتاق عمل خلاصه نوز این ماجرا تموم نشده بود که مشکل دندونات پیش اومد وقتی برات مسواک میزدم حس کردم دوتا دندون بالاییت شکسته بردمت دندون پزشک اطفال گفت سه تا دندون پوسیده داری به خاطر خوردن شیر مادر در طول شب اینجور شدی و باید اول از شیر بگیرمت و بعد بیهوشت کنن که دندونات درست کنی وای خدا بگی من چه قدر گریه کردم اخه هم نمیتونم بفرستمت دوبار بیهوش بشی هم اگر درست نکنم دندوناتو ممکنه کامل بشکنه و به درد برسه و گل من اذییت بشه الان اولین کار اینه که یهده روز میشه از شیر گرفتمت انگار یه چیزی گم کردم فک نمیکردم هم من هم تو...
6 مرداد 1392

نوزده ماهگیت مبارک

عسلم نوزده ماهگیت مبارک  ماشالله  شیطون شدی خیلی بعضی شبا که از دست کارات گریه میکنم دیر میخوابی اذیت میکنی باید بدوم دنبالت تا غذا بخوری خلاصه حسابی من رو اذییت کردی خیلی هم وابسته شدی هیچ جا نمیتونم برم همش باید جلو چشم پسرم باشم    به اندازه که شیطون شدی شیرین هم شدی مرتب میایی میگی ماما ماما منم میگم جان جانم میایی محکم منو میبوسی کلا این روزا همه رو خیلی میبوسی مخصوصا وقتی چیزی بخوایی برات انجام بدیم  یا ببینی کسی داره چیزی میخوره میایی میبوسیش تا بهت بدن بخوری  یه سیاستی داری ای شیطون تا ببینی کسی خوابیده انگشتت رو میزاری رو دهنت میگی هیس هیس یعنی همه ساکت باشیم وقتی باباجون بابا من میاد از سر کار دستش رو میگیر...
20 تير 1392

شیرین کاری های آرمانی

آرمانی مامان خیلی شیطن شدی هرچه قدر بگم کمه البته خونه خودمون بهتری آرومتری اما وقتی میریم خونه بابایی ( بابای من ) خداییش زلزله میشی نمیدونم چرا ؟؟؟؟؟همه چی رو بهم میریزی میشکونی خاله هات رو گاز میگیری اذییت میکنی وقتی میگم تو خونه خودمون اصلاااااااااااااا اینجور نیستی تعجب میکنن تا به حال نشده مهمانی جایی بریم و گل پسر من خرابکاری نکرده باشه تو شکوندن استادی شدی برا خودت اما در کل خیلی شیرین شدی مدام میای منو میبوسی صدام میکنی ماما ماما منم میگم جانم مثلا نشونم میدی چه کارتونی داری میبینی یا اسباب بازی هاتو نشونم میدی بابای هم تا از سر کار میاد ذوق میکنی صدا مزنی بابا با بابا و میری بغل بابایی بوسش میکنی یاد گرفتی مسواک کنی اما...
28 خرداد 1392

18 ماهگی آرمانی

سلام نفسم ١٦ خردادماه ١٨ماهگیت تموم شد عسلم ... تمام آرزوی من بزرگ شدن تو وشکوفا شدنت در بهترین شرایط است .عزیزم تو برای ما تمام دنیایی .همیشه خندان وشاد بمان چون ما با دیدن چهره شادت همیشه جوان میمانیم ١٨ماه است زندگی ام زیباتر شده است واحساسم شیرین تر ١٨ماه است لبانم خندان تر شده است ودلم شادتر ١٨ماه تمام است فرشته ای درکنارم است ولحظه به لحظه با همیم .فرشته ای پاک وبی آلایش که باهم نفس میکشیم .با هم میخندیم .باهم گریه میکنیم .با هم بازی وشادی میکنیم وبا هم عاشقانه همدیگر را در آغوش میکشیم . ١٨ ماه است مادر شده ام وبا تمام وجودم به گل باغ زندگی ام عشق می ورزم . چه قدر زیباست این دقایق با هم بودن ودرکنارهم خ...
28 خرداد 1392

روزت مبارک بهترین پدر دنیا

فرقی نمی کند چطور بودنش, دور یا نزدیک بودنش, پیر و جوان بودنش, خندان و اخمو بودنش . همین که هست دلگرمی من را کافیست ... صدای گامهای پدر به من آرامش میدهد حتی زمانی که با صدای عصایش همخوانی میکنند دوستت دارم ای مهربان، پر صلابت، پــــــــــــدر ♥♥ روزت مبــــارک پ ـــــــ در ♥♥          ...
6 خرداد 1392
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به نفس ماما می باشد