عشقم آرمان عشقم آرمان، تا این لحظه: 12 سال و 4 ماه و 19 روز سن داره

نفس ماما

کارهای آرمانی در هفت ماه و نیمگی

گل مامان خیلی شیطون شدی و خیلی لج باز میخایی همه چیز رو بگیری بزاری دهنت تا ازت میگیرم جیغ میکشی گریه میکنی اصلا مجال نمیدی یک صدم ثانیه تنهات بزاریم همش گریه میکنی بخدا به هیچ کار نمیرسم فقط باید بشینم کنارت باهات بازی کنم وقتی میزارمت توی روروک خطری میشی با سرعت میری طرف برق یا مجسمه های مامان جون یا هرچیزی که تو پذیرایی باشه ماشالله تو خرابکاری و شکوندن نابغه هستی مجسمه لک لک دوم مامان جون رو شکوندی اولی رو که بیست روز پیش شکوندی کتاب آشپزی مامان جون رو تکه پاره کردی سند کاری خاله الی رو که خوردی اصلا نمیشه کنترلت کرد بخواییم جلوتو بگریم گریه میکنی وقتی هم تو روروک نباشی بزاریمت زمین نزدیک ٤٠ بار به چپ و راست غلت میخوری کل خونه رو با غلت...
26 تير 1391

اولین دندون کوچولوی آرمانی24/4/1391

                                           انار دونه دونه شاهزاده دارم یه دونه قشنگ و مهربونه انار دونه دونه چند وقتیه که بچم گرفتار دندونه انار دونه دونه توی دهان بچم یه گل زده جوونه گل نگو مرواریده مثل طلا سفیده سلامممم عشق مامانی توی ٧ ماه و هشت روزگیت گلم دندونت جونه زد مبارکهههههههههه بلاخره یه مروارید کوچولوی ناز روی لثت ظاهر شد چند روز بود خیلی گریه میکردی البته هنوزم گریه میکنی بیتابی میکنی همش بیقراری مطمئن...
24 تير 1391

عکسای هفت ماهگی گل مامان

گلم امروز خیلی بیحال بودی همش گریه میکنی آروم و قرار نداری فکر کنم به خاطر دندونات باشه مامان جون گفت ببریمت حموم یکم توی  استخرت  توپ آب بازی کنی شاید سر حال بیایی خداروشکر خوشت اومد شروع کردی آب بازی اما یکم بعدش نق نق نق و گریه زودی حمومت دادیم اوردیمت بیرون  منم چنتا عکس ازت گرفتم بامزه شده بودی قربونت برممممم   ...
21 تير 1391

سومین سفر آرمانی و آغاز هشت ماهگی و زدن واکسن

گل مامانی هر چقدر بگم شیرین و شیطون شدی کم گفتم منم عاشق شیطنتت هستم روز دوشنبه ١٢ تیر ماه همراه باباجون و مامان جون و خاله هات حرکت کردیم به سمت قم که نیمه شعبان قم باشیم اول من نخواستم همراهشون برم ترسیدم اذییت بشی تو ماشین اما باباجون اصرار کرد که همراهشون برم ساعت ٩ شب حرکت کردیم باباجون گفت شب رو بریمم که هوا خنکه و توی مسیر اذیت نشی و خوب لالا کنی دوساعت اول بیدار بودی بازی میکردی شیطونی میکردی اما کم کم خوابت برد همش جلو بودی تو بغل مامان جون فقط یکی دوبار اومدی عقب شیر خوردی بازم رفتی جلو نشستی اخه دوست داری با کولر ماشین با دکمه های ضبط ماشین با فرمون ماشین بازی کنی تقریبا ٢ شب رسیدیم خرم آباد اونجا یه توقف داشتیم کمی استراحت کن...
18 تير 1391

اولین خرابکاری آرمان خونه باباجون 8/4/1391

سلام گل مامان خیلی شیطون شدی مامانی خرابکاریات داره روز به روز بیشتر میشه الهی من فدات بشم اان نزدیک به یک ماه بیشتره خونه بابا جون هستیم آخه خونمون هنوز آماده نشده  و بابایی هم خوابگاهه خیلی سرش شلوغه نمیرسه زود و سریع خونه رو آماده کنه بنا براین فعلا  خونه آقا جون هستیم تو هم که شیطنتت گل کرده امروز برا اولین بار دیدم داری با روروک راه میری خیلی ذوق کردم  دیگه ول نمیکردی مریتب از این طرف به اون طرف میرفتی همینجور تو روروک بودی دلت نمیخواست از روروک بیایی بیرون داشتیم نهار میخوردیم اما حواسم بهت بود  یک دفعه دیدم یه صدا اومد همه نگاه کردیم دیدم مجسمه مامان که لک لک چوبی بود سرشو از جا کندی  وای بگی من چه حالی شدم آ...
11 تير 1391
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به نفس ماما می باشد